جاج 9
شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۴۵ ق.ظ
خب بریم سراغ مدرسه شیمیون
خلاصه ما تا شب درگیر بودیم ،اونجا تیر چراغ برق و اینجور چیزا نداره ،توصیفش هم که یادتونه دیگه ،ما رو حواس جمعی شما خیلی حساب کردیما ،روسفیدمون کنید .
تو نور دو تا گوشی که چراغ قوه داشت ،وسایل رو می بردیم سمت ماشین ،یکی از بچه ها تو تاریکی درختا رو با آدمها اشتباه می گرفت و هی می گفت ا چرا نمیرید شما ،من وسیله دستمه و یا اینکه من شما رو نمی بینم چرا ،می خواست بچه ها رو بترسونه میگفت ،نمیدونم چرا اینجا اینطوره و هواش یه جوریه و چرا درختهاش نزدیکه همه وما چند نفریم ،من کجام ،اینا کی هستن و ...
(در پرانتز بگم که از حق نگذریم کمی ترس رو تو شب داشت ،اینجاست که باید گفت آرمانیا نمی ترسند و نمی هراسند ،اصلن مغرور نیستیما ،درختهای شیمیون شاهدن ،باور کنید . )
۹۲/۰۶/۰۲