جاج 10
سلام
قضیه شربت که یادتونه ،عرضم به حضور دوستان که ما ناهار اون روز الویه داشتیم و چون حدود 48 ساعت قبل درست شده بود و میدونید که نباید مدت زمان طولانی غذاهای اینچنینی رو استفاده کرد ،شورای داخلی آشپزخانه مونده بودن با این الویه چه کنند،چون خدا درهای رحمتش رو به روی آرمانی ها باز کرده بود و روز نیمه شعبان رسیدیم و مردم روستا مراسم داشتن و انصافن چه خوراکی هایی از شیر برنج گرفته تانان برنجی تا حلوا و ... خلاصه بهمون حسابی رسیده بودن ،جایی برای غذایی به اسم الویه نبود ،پس اولویه ها رو با نانهای لواشی که از نور خریده بودیم بسته بندی کرده دورش هم یه کاغذهایی گذاشتیم و بچه های طراح هم روش طرح زده بودن و میلاد رو تبریک گفته بودن ،یعنی اساسی ظاهر سازیم ها ... :)
خلاصه بردیم تو مراسم روستای ترسو ،تو امامزاده محمد و به عنوان پذیرایی ازش استفاده کردیم ،بنده خدا بچه های گروه فکر میکردن شام همینه ،و تمام اضافه ها رو خوردن یا چند تایی برمیداشتن ،غافل از اینکه در اوج مهربانی مسئولین براشون شام هم تدارک دیده بودن ،قیافه بچه آرمانی ها بعد از شنیدن اینکه ما شام هم داریم دیدنی بود ،بنده های خدا تا جون داشتن خورده بودن و جایی برای شام نبود ،
و قصه تکراری آرمانی ها که هرچه بماند ،وعده بعد می دهیم چون همیشه ورد زبانشان بود .
(در مورد غذاها هر چی میگیم شوخی و خاطره هست ،همه میدونن ما بچه های آرمانی اینطورا نیستیما ،شما خودتون تصور کنید ،آرمانی و بهانه غذا ؟؟)
یا علی